دوشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۹۰

تمدن و ملالت های آن-بخش اول

در این نوشته براساس دو فصل اول کتاب تمدن و ملالت های آن، برآنیم که نظر فروید را درباره دین مرور کنیم. فروید در ابتدا از سر مخالفت با این که نیاز به دین از یک سرشت اولیه در وجود انسانها به نام جاودانگی سرچشمه می گیرد، می کوشد درباره این جاودانگی و اعتبار آن سخن گوید. نزد او پذیرفتن جاودانگی به مثابه احساس داشتن پیوندی همیشگی با جهان به عنوان یک کل از اینجا با مشکل مواجه می شود که او معتقد است انسان اساساً نمی تواند از ابتدا و بی واسطه از رابطه اش با جهان به عنوان یک عین آگاه باشد بلکه او در ابتدای زندگی یک برداشت یکپارچه از خود و جهان بیرون دارد، پس در طی زمان است که تصور انسان از این جهان و شکافی بین "من" و "فرامن" شکل می گیرد.1 با این حساب از آنجا که نهاد انسان در ابتدا اصلاً جهان بیرون را نمی شناسد اینکه بر اساس سرشتش میل به اتصال همیشگی با این جهان داشته باشد از نظر فروید منتفی است.
پس منشاء دین کجاست؟ برای پاسخ به این سوال "اصل خاطره"  مطرح می شود که به این دلالت دارد که  خاطرات انسان از بین نمی روند بلکه در حافظه او نگهداری می شوند. بر این اساس طبیعتاً آن دسته از غرایزی که در کودکی با آنها دست به گریبان بوده ایم در روان ما ثبت می شوند و از آنجا که یکی از غرایز بشر نیاز به پدر به عنوان یک حامی است خاطره این نیاز در حافظه ثبت می شود و شکل پیچیده تر آن در بزرگسالی به شکل نیاز به یک نیروی حمایت کننده یعنی همان دین بروز می یابد، پس دین بر اساس وجود یک میل اولیه در انسان قابل توجیه است نه حس جاودانگی.
اما سؤال بعدی این است که کارکرد دین چیست؟ بگذارید به سراغ دو اصل مهم در انسانها یعنی اصل لذت و عدم لذت برویم. هم بر این توافقند هدف انسانها از زندگی رسیدن به سعادت است اما باید منظورمان را از سعادت روشن کنیم. در مکتب فروید سعادت، با ارضاء امیال و حصول لذت حاصل می شود اما سرشت انسان به گونه ای است که از یک وضع ثابت لذت نمی برد و فقط با به هیجان درآمدن شدید است که احساس سرخوشی می کند، پس باید همیشه با عدم لذت یا رنج دست و پنجه نرم کنیم و در بیشتر اوقات ناگزیریم رسیدن به لذت را به شکلی منفی و با کمینه کردن رنج تجربه کنیم. اصولاً انسان از سه جهت متحمل رنج می شود یکی از جانب جسم خودش، دوم از سمت جهان بیرون و سوم در اثر رابطه با دیگران و فروید چندین راه را برای به حداقل رساندن این رنج ها شناسایی می کند که در اینجا به اختصار آنها را برمی شمریم:
یک راه گوشه نشینی و گریز از جمع به عنوان یکی از منابع تولید رنج است، راه دیگر مقابله با طبیعت و رام کردن آن است تا از اعمال رنج از سویش در امان بماند، روش بعد استفاده از موادی است که با خارج کردن شیمی بدن از حالت طبیعی از یک سو باعث رسیدن فرد به یک لذت بلاواسطه می شود و از سوی دیگر اساساً قدرت درک نارضایتی را از انسان سلب می کند، نوع دیگر گریز از رنج، سرکوب سایق ها یا همان غرایزی است که ارضا نکردن آنها باعث ناخوشی می شود از طریق انجام اعمالی مثل یوگا یا فعالیت هایی از این قبیل. فروید معتقد است انسانها نیازهایی دارند که چون امکان برآوردن آنها در زمان حال ممکن نیست به تعویق می افتند. وقتی انسان با خود کنار می آید که نیازی را به تعویق بیندازد این عدم ارضاء کمتر برای او رنج آور است تا ارضا نکردن نیازهایی که انسان خودخواسته آنها را مهار نمی کند یا به بیان فروید "سایق هایی که لگام گسیخته اند"، پس این هم یک راه به حداقل رساندن رنج است، البته اگر در مقام ارضاء امیال باشیم طبیعتاً نیاز لگام گسیخته ها بیشتر از مهارشده ها انسان را به لذت می رسانند. راه دیگرآن چیزی است که "جابه جا کردن لیبیدو"2 می نامد یعنی ارجاع امیال بیرونی به نیازهای درونی به بیان دیگر عدم لذت ناشی از یک سایق را از طریق پرداختن به فعالیت های دیگر مثلاً هنر به لذت تبدیل کنیم به شرط اینکه استعداد لازم را در آن زمینه داشته باشیم. راه بعدی فرورفتن در اوهام و لذت بردن از رویا به جای امر واقع است، روش بعد، روشی است که به امر واقع پشت می کند و در عوض در خیال خود جهانی می سازد که در آن از رنج خبری نیست و لذت بدون مانع به دست می آید و نکته قابل توجه این است که وقتی گروهی از انسانها به طور دسته جمعی دست به ساختن چنین جهانی می زنند و توهمات خود را برای غلبه بر رنج این جهان سازماندهی کنند نطفه دین شکل می گیرد.
 اما فروید مهمترین تلاش بشر برای غلبه بر رنج را عشق ورزیدن و ابژه عشق واقع شدن میداند و معتقد است این، از نیاز بشر به زیبایی مشتق می شود اما در عین حال تأکید می کند که این راه نیز کامل نیست زیرا عشق هم در مرحله وصال و هم فراق توأم با رنج است.
در پایان می توان جمع بندی کرد که انسان قادر نیست به منظور رسیدن به سعادت اصل لذت را تماماً بر زندگی حاکم کند، بلکه هرکس با توسل به اقتصاد لیبیدویی به کسری از لذت می رسد. می دانیم که  مهمترین اصل در علم اقتصاد بررسی از یک سو خواسته ها و نیازهای انسان و از سوی دیگر امکاناتی است که در دسترس قرار دارد تا بتواند با هماهنگ کردن آنها به یک وضعیت مطلوب برسد. با این پیش فرض اقتصاد لیبیدویی ناظر بر این است که هر فرد با آگاهی که از خود به دست می آورد و با بررسی انتظاراتی که از واقعیت دارد راه خود را برای لذت جویی بیابد. در این عرصه راهی که هر فرد در زندگی پیش می گیرد ممک است با دیگران متفاوت باشد و اگر فردی نتواند در این راه درست گام بردارد آسیب می بیند. فروید بر این باور است که دین عنصری است که با تجویز و تحمیل یک روش واحد برای همه انسانها و سلب قدرت انتخاب از آنها راه کسب سعادت را بر آنها می بندد.  






پانوشت 1 : "نهاد" ، "من" یا "خود" و "فرامن" یا "فراخود" سه مفهوم اساسی در دستگاه نظری فروید هستند که اولی به غرایز زیستی ابتدایی انسان اشاره دارد که کارکرد آن مبتنی بر اصل لذت است، "فرامن" به کلیه قوانین و هنجارهایی راجع است که جهان بیرون برای ما تعیین می کند و هدف آن رساندن انسان به کمال است و "من" بخش منطقی روان انسان است که از یک طرف با نهاد لذت جو درگیر است و از طرف دیگر با فراخود کمال جو و به عنوان میانجی بین این دو عمل می کند. 

پانوشت 2 : لیبیدو اشاره به عاملی غریزی در نهاد انسان دارد  که خاستگاه آن اروس یا اصل زندگی است و منشاء انرژی روانی-جنسی انسان برای بقاء را تأمین می کند.