یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹

مانیفست حزب کمونیست 

  مانیفست کمونیست،ارمغان ارزشمند مارکس و انگلس،اثری جذاب،دقیق،غنی و قابل فهم برای همگان است و اکثریت کمونیست های جهان آنرا راهنمای عمل خود می دانسته اند.

"شبحی در حال تسخیر اروپاست : شبح کمونیسم"
بیانیه حزب کمونیسم در شرایطی رقم خورد که تمام قدرت های جهان کمونیسم را به عنوان یک قدرت قابل ملاحظه به حساب می آوردند و هراس فراگیری آن در جهان آنان را به یورش به این نیروی مخالف واداشته بود. هنگام آن فرارسیده بود تا این نیروی مخالف افکار خود را منسجم و اهدافش را آشکارا به جهان اعلام کند.به این ترتیب مانیفست برگی از تاریخ را ورق زد.
بورژواها و پرولترها
" تاریخ جوامع تا کنون،تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است.  " این جمله به روشنی و ایجاز حق مطلب را ادا کرده است.دوران بورژوازی زمانه ای بود که صنعت در حال پیشرفت بود.صنایع یدی با صنایع ماشینی و بخار جایگزین می شد و مبادله در سطح جهانی گسترش یافت بود.بدین ترتیب از لابه لای جامعه ی لرزان فئودالی جامعه بورژوازی پدیدار شد.در این جامعه کلیه مناسبات پیشین متحول شد،زندگی روستایی به تدریج به سمت زندگی شهری می رفت و کشاورزی ارزش خود از دست می داد،کشورهای در حال پیشرفت به کشورهای متمدن وابسته می شدند و دادوستد جهانی می شد، پیوندهای میان انسانها از هم گسیخته و منفعت شخصی جایگزین آن شد و مناسبات انسانها بر پایه پول شکل می گرفت.ابزارهای تولید که در دوره بورژوازی ابزار صنعتی و پیچیده ای بودند در دوره فئودالی به وجود آمده بودند و به دلیل سازگار نبودن با ساختار ساده و ابتدایی آن دوران باعث فروپاشی آن و پیدایش دوران بورژوازی شدند.
با تحول و گسترش هرچه بیشتر در ابزارها و کارخانه ها انقلاب هایی در زمینه تولید رخ داد و تمام مناسبات گذشته به سمت فروپاشی رفت.  "هر آنچه سفت و سخت است ذوب می شود و به هوامی رود"  . به طریق مشابهی بستر اضمحلال بورژوازی فراهم می شود.بورژوازی با پراکندگی زدایی و تمرکز ابزارهای تولید و انباشت آن در دست عده ای خاص و استثمار پرولتاریا برای کسب سود و سرمایه بیشتر،طبقه ای انقلابی را پرورش می دهد.این قشر ستمدیده همواره کار می کند و در ازاء آن فقط قادر است اسباب امرار معاش خود را تأمین کند و تا زمانی زنده است که کار بیابد و با کار خود سرمایه کارفرما را افزایش دهد.در واقع شرط وجود این سرمایه کار مزدوری است. به این ترتیب است که کارگران در پی منسجم شدن برمی آیند.آنها ابتدا بر علیه دشمن دشمن خود یعنی اشراف و خرده بورژواها متحد می شوند.در این زمان جنبش از جانب کارگران زیاد جنبه فعالانه ندارد و از سوی دیگر می توان سایه انگیزه های بورژوازی را برای انسجام پرولتاریا به منظور رسیدن به اهداف خود دید.به تدریج با به وجود آمدن بحران های تجاری و رقابت فزاینده میان بورژواها و نیز افزایش تعداد و قدرت کارگران آتش جنبش دامن بورژوازی را می گیرد.وقتی پرولتاریا چنین ابراز وجود می کند بخشی از طبقه متوسط نیز به آن می پیوندند،اینها کارفرماهای کوچک و افراد محافظه کاری که هستی خود را در ورطه نابودی می بینند اما تنها طبقه انقلابی واقعی پرولتاریاست.
پرولتاریا وکمونیست ها
کمونیسم حزبی است که به دنبال منافعی غیر از منافع پرولتاریا نیست و هدف آن متشکل ساختن پرولتاریا،براندازی بورژوازی و احراز قدرت سیاسی برای پرولتاریاست.اینک به تبیین مواضع کمونیسم در قبال موضوعاتی نظیر مالکیت،خانواده و .. می پردازیم.
کمونیسم معتقد است بورژوازی با استفاده مزدورانه از حاصل تلاش و زحمت کارگر به سرمایه ای دست یافته است،این سرمایه مسلماً وجهی اجتماعی دارد نه فردی زیرا به واسطه ی کار عده ای از افراد ایجاد شده است.پس با انقلاب کارگران،تنها خصلت طبقاتی مالکیت اجتماعی ملغا می شود و امکان تملک برای همه افراد احیاء می شود.
از سوی دیگر این انتقاد به کمونیست ها وارد می شود که قصد از بین بردن خانواده را دارند.کمونیسم خانواده را سوژه ای وابسته به سرمایه و مالکیت خصوصی  افراد می بیند،در نتیجه خانواده تنها برای بورژوازی وجود دارد و نصیب پرولتاریا بی خانواده بودن است.تعلیم و تربیت کودکان در جامعه بورژوازی پدیده ای اجتماعی است اما ناعادلانه و تحت سیطره حکومت اعمال می شود،زنان در خانواده ابزار تولید هستند و هم به لحاظ ابزاری و هم جنسی تن به بندگی بورژوازی داده اند.کمونیسم زوال اشتراکی بودن زنان را در زوال انحصار سرمایه می داند.
حزب در پاسخ به این نکوهش که آنها می خواهند میهن را از بین ببرند استدلال می کند که کارگران تا کنون میهنی نداشته اند که حال از بی برود.از طرف دیگر در دوره ی استیلای بورژوازی مرز بین کشورها بیش از پیش از بین می رود،پس مبارزه پرولتاریا با از بین بردن ساختار فرادست و فرودست به این امر سرعت می بخشد و می کوشد اساس ملت خود را پایه ریزی کند.  
انقلاب کمونیستی،انقلابی است که با ریشه کن کردن مناسبات  در عرصه مالکیت اندیشه های نوینی ایجاد می کند و شرایط زندگی را متحول می کند.انقلابی که با به دست آوردن قدرت سیاسی شیوه تولید را متحول می کند.
اساسی ترین اقدامات دولت انقلابی :لغو مالکیت ارضی،قرار دادن مالیات بر درآمد،الغای حق وراثت،مصادره اموال شورشیان و مهاجران،انحصار وجوه مالی در دست دولت،گسترش کارخانه ها و کشاورزی و بتدریج تلفیق این دو و محو کردن تمایز شهر و روستا،اجبار افراد به یکسان کار کردن و آموزش و پرورش رایگان است.
انواع سوسیالیسم
سوسیالیسم ارتجاعی_فئودالی : این نوع سوسیالیسم  در بستر مبارزه  متزورانه اشراف،به ظاهر به نفع مقاصد کارگران و به واقع در سودای فرمانروایی گذشته،شکل می گیرد.این گروه ادعا می کنند که روش استثمارشان متفات از بورژوازی است.قابل توجه آنکه یکی از نقدهای آنان به بورژوازی معطوف به ایجاد طبقه کارگر انقلابی در این دوره است.اینان با رنگ مسیحیت زدن به اعتراضشان خود را با سوسیالیسم پیوند می دهند.
سوسیالیسم ارتجاعی-خرده بورژوازی : بورژوازی نه تنها بساط اشراف بلکه بساط خرده بورژواها مانند دهقانان را نیز درهم پیچید که در این گذار بخشی از آنان به پرولتاریا پیوستند و هدف آنان نیز دستیابی به وسایل کهن تولید و مالکیت بودند.
سوسیالیسم ارتجاعی-آلمانی(حقیقی) : این افراد به دنبال استفاده از ادبیات سوسیالیستی فرانسه ای بودند که این ادبیات درگیرودار دوران استبداد بورژوازی خلق شده بود در آلمانی که درگیر مبارزه با سیستم فئودالی بود.استفاده از نقدهای تاریخی فرانسوی و تولید ادبیاتی جدید،باعث تغییر ماهیت  اصل آن و به دنبال آن جایگزینی منافع طبقه کارگر با مفاهیم عامی که منفعت هیچ طبقه خاصی را دنبال نمی کرد شد.این موج سوسیالیسم از کشیشها و دیوان سالاران تشکیل می شد و منعکس کننده منافع ارتجاعی آنان بود.
سوسیالیسم ارتجاعی-محافظه کار(بورژوایی) : در جامعه بورژوایی در پی آنند که با حل کردن مشکلات طبقه کارگر پایه های حکومت خود را محکم کنند.این گروه طالب وضع قراردادهای جدید اما بدون هرگونه خشونت در اجتماع است و می خواهد این طبقه را در چهارچوبی که ساخته خود اوست مهار کند.
سوسیالیسم و کمونیسم انتقادی و تحلیلی : وقتی پرولتاریا در بحبوحه اشتیاق انقلابی و برای دستیابی هرچه سریعتر به رهایی دست به اولین اقدام انقلابی می زند،شکست می خورد.این ناکامی درحالیکه شرایط اقتصادی و اجتماعی مناسب ایجاد نشده و خود پرولتاریا نیز به درک درستی از خود و شرایطش دست نیافته است باعث بروز خصلت ارتجاعی در آنان می شود.آنها سعی می کنند با راههای ابتکاری روندی را ایجاد کنند و با توسل به راههای مسالمت آمیز به بهبود اوضاع جامعه بپردازند.
موضع کمونیسم نسبت به این احزاب
کمونیسم در کشورهای مختلف برای تحقق اهداف رهایی طلبانه اش با یک حزب (در هر کشور با یک حزب خاص) متحد می شود اما همواره در مقابل جنبه های ضد انقلابی موضع می گیرد و صرفاً با در نظر گرفتن منافع پرولتاریا به مبارزه با دشمن خود می پردازند.
" کارگران تمام کشورها،متحد شوید!  "


دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۹

مروری بر مقاله "معرفی مفهوم طبقه از دیدگاه بوردیو"


این مقاله به قلم خانم فریده ممتار نگارش و در شماره (42-41) پژوهشنامه علوم انسانی منتشر شده است.


در این مقاله کوشش شده است تا با تشریح مفاهیم بنیادی بوردیو به تبیین مفهوم طبقه از دیدگاه او بپردازد.
دو مفهوم اساسی که بوردیو از آنها برای معرفی طبقه کمک می گیرد "سرمایه" و "عادت واره "هستند.
ابتدا به مفهوم سرمایه می پردازیم :
بوردیو چهار نوع سرمایه را از هم متمایز میکند : سرمایه اقتصادی که سرمایه مادی افراد است ،سرمایه اجتماعی که به معنی برخورداری از یک سری شبکه های اجتماعی است،سرمایه فرهنگی که شامل مواردی نظیر تحصیلات و شیوه های زندگی کردن است و نقش مهمی در اندیشه بوردیو ایفا می کند و سرمایه نمادین که به نمادهایی گفته می شود که افراد با به کار بردن آنها سعی می کنند شیوه زندگی خود را به نمایش بگذارند یا به معنای دقیقتر بر دیگران تحمیل کنند.
هرکدام از این سطوح سرمایه می توانند به تولید سرمایه دیگر بپردازند.ترکیب سرمایه های اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی،طبقه یک فرد را در نظام اجتماعی تعیین می کند و افراد متناسب با طبقه ای که در آن قرار می گیرند از این سرمایه ها بهره مند می شوند.هر طبقه خود به بخش هایی تقسیم می شود که طبق تصویری که ترنر ارائه می دهد  بخش بالا از سرمایه اقتصادی بیشتر و سرمایه فرهنگی و نمادین کمتر و بخش پایین از سرمایه فرهنگی و نمادین بیشتر و سرمایه اقتصادی کمتری برخوردار است و طبیعتاً بخش میانی حد متوسطی از هر دو را داراست.
تفاوت طبقه و گروه در این است که افراد یک طبقه وقتی از موقعیت طبقاتی خود آگاه شوند گروه را تشکیل می دهند.
بوردیو سرمایه را دارای سه وجه می داند : حجم،ترکیب و مسیر.حجم همان میزان سرمایه است،ترکیب به اینکه دو سرمایه اقتصادی و فرهنگی تا چه حد در کنارهم برای یک فرد وجود داشته باشند اشاره می کند،حجم کم این دو سرمایه برآیند زیادی ندارد در حالیکه اگر سرمایه اقتصادی و فرهنگی به مقدار زیاد برای یک فرد موجود باشد،سودمند واقع می شوند.بعد سوم سرمایه یعنی مسیر،همان تحرک طبقاتی یعنی حرکت از یک میزان سرمایه به سمت میزان دیگری است.تحصیلات یکی از راههای اساسی تحرک طبقاتی محسوب می شود.
فرهنگ در مباحث بوردیو نقش مهمی بازی می کند.در واقع فرهنگ اساس روابط طبقاتی را  شکل می دهد و تنوع فرهنگی به ایجاد منزلت منجر می شود.
مفهوم بعدی که مورد توجه قرار می گیرد عادت واره است:
عادت واره مجموعه ای از خصلت هاست که طی روند اجتماعی شدن در درون جمعی از افراد تثبیت می شود و اعمال آنها را در شرایط اجتماعی مختلف صورت می بخشد.یک قالب ذهنی است مختص افراد یک طبقه.این قالب ذهنی "سلیقه "های افراد را در انتخاب نوع لباس،غذا و به طور کلی رفتار اجتماعی تشکیل می دهد و باعث می شود اعضا متناسب با موقعیت طبقاتی خود در جامعه ظاهر شوند.
بوردیو سلیقه را به سه نوع مشروع،متوسط و مردم پسند تقسیم میکند و آنرا را عامل تضاد و تفاوت طبقاتی می داند،تفاوتی که طبقه بالا را به دلیل تأمین بودن نیازهای ضروری قادر به تحلیل زیبایی شناختی می کند،مفهومی که طبقه کارگر اساساً با آن بیگانه است.به طور کلی می توان هویت افراد را محصول سلیقه های آنها دانست.سلیقه هایی که خود برگرفته از عادت واره هایی هستند که تا حد زیادی متاثر از جهان اجتماعی عینی اند.
در پایان نگارنده براهمیت نظریه بوردیو در جهان امروز تاکید می کند و یکی از دلایل این اهمیت را تلفیق تئوری و تجربه در کار او می داند.نظریه ای که با انجام تحقیقات تجربی بسیار و دقیق به تشریح مفهوم تمایز طبقاتی می پردازد.مسئله ای که نه تنها در جامعه نویسنده یعنی فرانسه بلکه در تمام جوامع از جمله ایران موجود و قابل بررسی است.ایران کشوری است که از زمان حکومت های استبدادی پیشین و قبل از آشنایی ایران با غرب قشربندی بوده شده است واکنون، پس از انقلاب نیز،عادت واره های جدیدی در حال شکلگیری هستند که به تفاوت طبقاتی منجر می شوند.
مقاله مورد بررسی علی رغم حجم نسبتاً کم،به خوبی توانسته است نکات مهم اندیشه جامعه شناس فرانسوی را منتقل کند و خواننده را وادارد تا با حوصله مقاله را به پایان برد.اما شاید بتوان گفت در بیان بعضی مفاهیم (مثلاً مفهوم منزلت و یا انواع سلیقه) خوب حق مطلب را ادا نکرده و فقط به ذکر عنوان بسنده کرده است به طوریکه به هنگام مطالعه متن جای خالی بسط بیشتر برخی از مفاهیم را احساس می کنیم .


لینک اصل مقاله :




دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۹

 نظریه ساختمند شدن آنتونی گیدنز

در نظریه ساختمند شدن گیدنز اساساً تمایزی بین ساختار و کنشگر وجود ندارد.در یک طرف ساختارها  و نظام های اجتماعی اهمیت دارند و در طرف دیگر کنشگران و عملکرد آنها.علی رغم بسیاری از نظریه پردازان که ساختار را مقیدکننده اعمال انسان می دانند،این نظریه پرداز بریتانیایی معتقد است که جامعه از یک سو در بطن کنش انسانی وجود دارد و از سوی دیگر کنش را بازتولید می کند.او چنین کنشی را "کردار اجتماعی" می نامد.
به نظر گیدنز ساختار به مثابه قوانین یا خواصی است که ما توسط یک معرفت ضمنی آنها را دنبال می کنیم و سپس این ساختار اعمال ما را ساماندهی می کند.وی از سوی دیگر کنشگر را دارای یک آگاهی عملی نیز می داند و معتقد است که کنشگر،شرایط اجتماعی خود را بازاندیشی می کند.
نهاد
نهاد در جامعه شناسی گیدنز مفهومی است که از قواعد ضمنی در راستای زمان و مکان نشأت می گیرد.زمان و مکان مفاهیم مهمی هستند که بر حضور کنشگران دیگری در همان زمان و مکانی که کنشگر حضور دارد دلالت می کنند.در واقع نهاد یک "کردار اجتماعی" است که با تکرار در زمان و مکان،تثبیت شده است.نهادها بر پایه خصوصیات و ویژگیهای کنش انسانی بنا می شوند :
ارتباطی بودن کنش،نظم های نمادین را تولید می کند. تحولی بودن کنش،به آن معنی است که کنش دنیای خارج را تغییر می دهد و قدرت و در نتیجه نهادهای سیاسی و اقتصادی را تولید می کند که اولی با سلطه برمردم و دومی با سلطه بر منابع حاصل می شود.هنجاری بودن کنش نیز نهادهای قانونی را پدید می آورد.
نظام اجتماعی
گیدنز برای تبیین مفهوم نظام اجتماعی از دو مفهوم "یکپارچگی اجتماعی"  یعنی وضعیت چهره به چهره کنشگران و "یکپارچگی نظام" یعنی دو سویگی گروهها در خلال زمان و مکان استفاده می کند.در واقع وقتی عملکردهای ما در راستای زمان و مکان بازتولید شوند نظام اجتماعی پدید می آید.نظام اجتماعی گیدنز بر خلاف پارسونز ساختار ندارد اما خواص ساختاری را منعکس می کند و عملکرد کنشگران بر مبنای بر این خواص شکل می گیرد.
جامعه شناسی تاریخی
گیدنز سه نوع جامعه را از هم متمایز می کند : اول جوامع عشایری که مبتنی بر کنش متقابل چهره به چره اند و یکپارچگی اجتماعی و یکپارچگی نظام  درآنها بر هم منطبق اند،دوم جوامع دارای تقسیم طبقاتی  که در آنها یکپارچگی اجتماعی و یکپارچگی نظام در سطح پایینی جدا از هم هستند و سوم جوامع طبقاتی که یکپارچگی اجتماعی و یکپارچگی نظام  در سطحی بالا و کاملاً جدا از هم هستند.
واضح است که این تقسیم  بندی گیدنز یک مدل تکاملی را هرچند به طور ضعیف به ذهن متبادر می کند،آنچه که او منکر آن می شود.
همانطور که پیشتر نیز دیدیم او شاید ناحواسته با تاکید بیشتر بر واژه هایی مانند خواص ساختاری،قواعد ومنابع و نیز دیالکتیک شرایط در زمان و مکان و تاکید کمتر بر کنش انسانی  تمایل خود را به جنبه کلان قضیه آشکار می کند.

منابع :
 نظریه اجتماعی مدرن از پارسونز تا هابرماس /یان کرایب
نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر/جورج ریتزر

دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۹

مروری بر مقاله "نشانه دادن تغییرات تکنولوژیکی : چالشی بر نظریه اجتماعی"

مطلبی که در زیر می آید چکیده ای است از مقاله ای تحت عنوان "نشانه دادن تغییرات تکنولوژیکی : چالشی بر نظریه اجتماعی" که به قلم خانم جودی واژمن (Judy Wajcman) منتشر شده است. در این مقاله نویسنده به بیان روابط متقابل میان تحولات تکنولوژیکی و پدیده های اجتماعی می پردازد . در نظریه اجتماعی فهم این مطلب که تکنولوژی موجب دگرگونیهای اساسی اجتماعی می شود از اهمیت بسیاری برخوردار است . تئوریهای جامعه شناختی گوناگونی وجود دارند که ماهیت دگرگونیهای جامعه را در تغییرات تکنولوژیکی و تاثیرات اجتماعی آن می پندارند . در عصر "توسعه اطلاعات" متغیرهای اصلی جامعه صنعتی یعنی کار و سرمایه به اطلاعات و دانش تبدیل می شوند و محدودیت های زمان ومکان با تکنولوژیهای جدید ارتباطات از بین می رود و دامنه و سرعت تصمیم گیری ها پیشرفت می کند . اطلاعات ، عنصر کلیدی سازمان اجتماعی می شود و گردش پیام ها و تصاویر بین شبکه های اجتماعی یک بخش عمده ساختار اجتماعی را تشکیل می دهد. نوآوریهای تکنولوژیکی در عرصه های دیگر نیز وارد شده اند . درک جبرگرایانه تکنولوژیکی از اقتصاد نقش مهمی در مباحث سیاسی بازی می کند . چنانکه دولت ها بخش عمده ای از سیاست های خود را بر اساس نیازهای تکنولوژیکی مشروعیت می بخشند و گفتمان آنها حول اجتناب ناپذیری جهانی شدن ، با استناد به تکنولوژی اطلاعات شکل می گیرد . به اعتقاد هابرماس سرمایه داری بازار با یک ایدئولوژی تکنوکراتیک مدرن جایگزین می شود و یک روند علمی- تکنیکی ، رشد اقتصادی و توسعه اجتماعی را جهت می دهد . به این ترتیب جنبش علم انتقادی یک تحلیل مارکسیستی از ویژگیهای طبقاتی علم و ارتباط آن با روشهای سرمایه داری را بسط می دهد . ایدئولوژی علم فارغ از ارزش ، روابط اجتماعی مسلط در یک جامعه را جرئی از علم و تمایز بین ایدئولوژی و علم را ناچیز می شمرد. علم از دیدگاه فمنیسم نیز مورد انتقاد قرار می گیرد . زنان ، علم وتکنولوژی را در تضاد با منافعشان و دانش علمی را یک دانش مردانه و پدرسالار می بینند و می کوشند علمی بر پایه ارزش هایشان جایگزین کنند. به این ترتیب همواره این نگرانی وجود داشته که جبر تکنولوژیکی به عنوان یک نیروی بیرونی بر جامعه شناسی تأثیر داشته باشد و امکان یک تعهد دموکراتیک با جامعه شناسی و تکنولوژی را محدود کند . مطالعات اجتماعی علم ، با این منشأ شکل می گیرد که محتوای تغییرات تکنولوژیکی تابع تحلیل ها و تفسیرهای جامعه شناختی است . در واقع آنچه ما "اجتماعی" می نامیم با آنچه "فنی" می نامیم کاملاً مرتبط است. در بحث مربوط به تکنولوژی و جنسیت ، فمنیستها به بازشناختن انحصار علم توسط مردان به عنوان یک منبع مهم قدرت آنها می پردازند . در واقع سیستم های تکنولوژیکی به طور پنهان ، تجربه های مردان را در مرکز قرار می دهند بدون اینکه تحلیلی برای آن ارائه دهند . از سوی دیگر تکنولوژی های جدید ، مفاهیم و نهادهایی خلق کرده اند مانند مهندسی ژنتیک،تکنولوژی تناسلی و جراحی های زیبایی که بدن ها را تبدیل به اشیائی می کنند که می توانند با ابزار تغییر یابند و با فن آوری به محصولات مصنوعی تبدیل شوند و در نتیجه تمایز مرسوم بین جنسیت از بعد "طبیعی" و جنسیت از بعد "اجتماعی"را مرتباً بازتولید می کند . در پایان ، نگارنده به امکانهای اجتماعی جدیدی که تکنولوژی ارتباطات در فضای مجازی ایجاد کرده است می پردازد . این ارتباطات مجازی نیاز بشر به ارتباط با دیگران را ، بدون هرگونه محدودیت و مسئولیت سنتی،ممکن می سازد اما جنبه خشونت آمیز و پورنوگرافیک این مدل های مجازی نشان می دهد که آنها آنقدرها هم که ما فکر می کنیم بی دردسر نیستند.