یکشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۹




مروری بر سه بخش اول "ایدئولوژی آلمانی"

ایدئولوژی آلمانی اثری است که با همکاری مارکس و انگلس رقم خورده و به  نقد فلسفه آلمانی و به ویژه سرشت واقعی ایدئالیسم فویرباخ می پردازد.
در فصل اول ایدئولوژی آلمانی،نظامی متأثر از نظام هگلی و انباشته از مفاهیم پر رمز و راز فلسفی معرفی می شود که بر پایه ایده مطلق استوار بود و همه چیز از جمله طبیعت از آن پدید می آمد.فوئرباخ سعی کرد با خلق ذات مسیحیت به این دیدگاه رنگی ماتریالیستی بخشد،او طبیعت را پدیده ای مستقل می دانست و برای موجودات هیچ بنیان فرامادی متصور نبود و دین را  نمود بیرونی تخیلات ذهنی انسانها می دانست.رابطه میان ماده و ایده اصل بود و ارتباط  بین افراد با موهوماتی نظیر عشق و محبت و انسانیت آمیخته می شد.
اما تعبیرات ماتریالیستی تاریخ از انسان واقعی و شرایط مادی او آغاز می شود.انسان،وقتی  دست به تولید وسایل معیشت خود می زند از حیوان متمایز می شود و هویت انسانها با شیوه ی زندگی و در نتیجه شیوه ی تولید آنها معین می شود.
اشکال مالکیت
با گسترش تولید و مبادله در کشورها تقسیم کار شکل می گیرد و متناظر با سطوح مختلف آن اشکال مختلف مالکیت قبیله ای،باستانی و فئودالی پدیدار می شود.در مالکیت قبیله ای شکار و دامپروری طریق امرار معاش است و تقسیم کار،ابتدایی و در سطح خانواده محدود می شود.مالکیت باستانی با اتحاد چند قبیله شکل می گیرد،به تدریج مالکیت به وجود می آید،شهر و روستا متمایز می شوند،تقسیم کار توسعه و برده داری رواج بیشتری می یابد.در فئودالی خرده دهقان به سرف تبدیل می شود و اشراف به واسطه ی دارا بودن زمین اعمال قدرت می کنند.در این دوره تقسیم کار گسترده ای در صنعت وجود ندارد.
به این ترتیب در هر دوره افراد فعالیت تولیدی خاصی متناسب با شرایط و بطور مستقل از اراده انجام می دهند و ایده و آگاهیشان کاملاً متأثر از اعمال زیستی آنهاست.
رهایی انسان
به تعبیر مولف رهایی انسان عملی است تاریخی که در نتیجه تکامل مادی و به دنبال آن آگاهی او از شرایطش،حاصل می شود.برخلاف تعبیری که فوئرباخ از جامعه بر پایه مسائل احساسی ارائه می دهد جامعه در واقع محصول یک روند تاریخی است که نسل به نسل با پیشرفت نظام تولیدی پیشرفت می کند و هیچ حقیقتی غیر از این در آن پنهان نیست.در نظام فوئرباخ طبیعت به عنوان یک امر بیرونی موجودیت می یابد اما این نگاه،موجب فعال دیدن انسانها در زندگی مادی نمی شود و فقط در سطح انتزاع باقی می ماند.
روابط ابتدایی تاریخی
نخستین عمل انسان به لحاظ تاریخی تولید وسایل لازم برای زندگی کردن است.این تلاش برای  ارضاء نیازهای مادی ابتدایی به ایجاد و تأمین نیازهای پیشرفته تر می انجامد.با پیشروی در این چرخه تکامل،انسانها به تولیدمثل و تشکیل خانواده می پردازند.پس.زندگی انسانها یک وجه "رابطه طبیعی" دارد که از راه کار برآورده می شود و یک وجه "رابطه اجتماعی" که بر همکاری افراد دلالت دارد و تاریخ در مسیر این رابطه و به دور از مفاهیم ذهنی رقم می خورد و به واسطه آن آگاهی به وجود می آید.در ابتدا،آگاهی انسان به لزوم ایجاد رابطه با پیرامونش،ارزش انسانی محسوب نمی شود بلکه در پی افزایش نیاز انسان و با به وجود آمدن تقسیم کار به تدریج نوع متعالی تری از آگاهی و به دنبال آن مفاهیمی نظیر فلسفه و اخلاق شکل می گیرد.
تقسیم کار اجتماعی
تفکیک نقش انسانها در خانواده و در نتیجه جامعه به توزیع ناعادلانه کار و نتایج آن و در نتیجه تضاد میان منافع افراد منجر می شود.در یک سو منافع افراد خاص و در سوی دیگر منافع مشترک توده مردم قرار دارد و مادامیکه این تضاد وجود دارد فعالیت انسانها که از روی اجبار است،به مثابه یک نیروی بیگانه در برابر آنها قرار می گیرد و این بخشی از تکامل مادی تاریخ است.اما این بیگانگی یک نیروی عملی قوی را خلق می کند که اگر در سطح جهانی توسعه یابد می تواند با انقلاب به الغای مالکیت خصوصی دست یابد.کمونیسم باید از طریق رشته ای از انقلاب های متوالی مقرر شود در غیر اینصورت به عنوان یک پدیده محلی نمی تواند شرایط طبقه کارگر را متحول کند.
نتایج پنداشت ماتریالیستی تاریخ
هر دوره جدید تاریخی در پی دوره ماقبل خود و بر دوش شرایط تولید پیشین و با گسترش آن شکل می گیرد.تاریخ شرح استثمار گروه اکثریتی توسط یک اقلیت زورگوست،این اقلیت طی اعصار خصلت جهانی به خود می گیرد،کم کم به بازار جهانی تبدیل می شود و در نهایت با یک انقلاب جهانی کمونیستی سرنگون می شود.
در مرحله ای از این تکامل تاریخی،نیروهای مولد ماشینی و صنعتی خصلتی مخرب پیدا می کنندکه ناگزیر بار آن بر دوش نیروهای انسانی قرار می گیرد بی آنکه حاصلی برای آنان داشته باشد.به این ترتیب،این طبقه دچار تضاد شدیدی با طبقات دیگر می شود و همواره طبقه حاکم را هدف حمله خود قرار می دهد،طبقه ای که حاکمیت او حاصل مالکیت اوست و انقلاب کمونیستی ماهیت این توزیع نابرابر مالکیت را دگرگون می کند.
کوتاه اینکه تفکر ماتریالیستی انقلاب را نیروی محرکه مفاهیم فلسفی می داند نه اینکه آن را با فلسفه بافی توصیف کند.
بی انسجامی پنداشت ایده آلیستی تاریخ
از آن رو که همواره رابطه انسان و طبیعت خود را به مثابه یک موجود خارجی و غیرتاریخی نشان داده است،باید زندگی مادی انسانها که از رهگذر این رابطه ایجاد می شود به طور فراتاریخی بررسی شود.ایراد تاریخ نگاران انگلیسی و فرانسوی این است که تاریخ را در رویدادهای اجتماعی و سیاسی خلاصه می کنند در صورتیکه باید برداشت خالقان این رویدادها از زندگی مادیشان مرکز توجه قرار گیرد.آلمانی ها نیز غرق در اندیشه های انتزاعی،محرک تاریخ را نیرویی مذهبی می دانند و صرفاً تاریخی از ایده ها ارائه می دهند.رهایی از چنین تعابیری با تکمیل تاریخ حاصل می شود.
طبقه حاکم و ایده های حاکم
در تاریخ همواره گروهی که مالک نیروهای مادی هستند حق تولید آگاهی را نیز ازآن خود می دانند،تعدادی درون طبقه حاکم برای سایرین فکر تولید می کنند و پرولتاریا از این حق محروم است.به این ترتیب می بینیم که  هستی این افکار و ایده های ساخته ذهن،جدای از تولیدکنندگان آنها و شرایط مادیشان قابل توضیح نیست.


منبع : کتاب لودویگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی ، کارل مارکس.فردریش انگلس.گئورگی پلخانف ، ترجمه پرویز بابایی

    

۲ نظر:

بهرنگ صدیقی گفت...

ممنون
چکیده خوبی تهیه کرده اید

ناشناس گفت...

شجاعتِ هراس آوری میخواهد ـ چه به فرمانِ آکادمی چه نه ـ که دست به چکیده کردنِ کتابی مانندِ ایدئولوژیِ آلمانی ببری و دستِ آخر چیزی دقیق، روشن و پذیرفتنی به دست بدهی...
دوستِ گرامی؛
مشخصاً در چنین چکیده برداری هایی آشفتگی ای به چشم میخورد که به هیچ وجه مربوط به کارِ شما نیست و به وضعیتِ درهمِ مطالباتِ آکادمیِ ما مربوط است.
به هر حال، امیدوارتر ام که تمرینی در تفکرِ این دو مردِ بزرگ برایِ شما بوده باشد، تا انجامِ تکلیفی آکادمیک. این، دربردارنده ی "خسته نباشیدِ" من هم هست.
ر.